چيزي به نام من وجود ندارد
نقل است سالكي نزد عارفي رفت. سالك گفت: مبارزه با نفس سخت شده و طاقت ندارم. سي سال است كه چون او پديد ميآيد، من گم ميشوم و چون من پديد ميآيم، او غايب ميگردد.
نقل است سالكي نزد عارفي رفت.
سالك گفت: مبارزه با نفس سخت شده و طاقت ندارم.
سي سال است كه چون او پديد ميآيد، من گم ميشوم و چون من پديد ميآيم، او غايب ميگردد.
حضور او در غيب من است.
هر چه زاري ميكنم، ميگويد: یا من باشم يا تو.
عارف گفت: «بايد چنان باشي كه اگر زنده شود به تو و اگر آشكار شود به تو، تو نباشي، خود همه او بود».
تا سالك خود را ميبيند، نميتواند خدا را ببيند و هنگامي خدا را خواهد ديد كه خود را نبيند.
منبع مقاله :
تذكره الاوليا، نويسنده عطار ، صفحه 468.
www.irc.ir
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}